loading...
ツ I love you
LOVELY بازدید : 20 یکشنبه 11 فروردین 1392 نظرات (0)

پيرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت وقتی به ايستگاه رسيدند، پيرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت می دانم از اين گل ها خوشت آمده است. به زنم مي گويم كه دادمشان به توگمانم او هم خوشحال می شود و دختر جوان دسته گل را پذيرفت و پيرمرد را نگاه كرد كه از پله‏ های اتوبوس پايين می رفت و وارد قبرستان كوچك شهر می شد.شد

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
با سلام به شما بازدید کننده عزیز لطفا ما را از نظرات خود برای بهتر شدن بی نصیب نفرمایید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 23
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 21
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 77
  • بازدید کلی : 1,765